احمق؛ کودن؛ دبنگ.
فرهنگ فارسی عمید
=دنگکوب
دنیایی.
۱. = دادن ۲. دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادده، روزیده، شیرده، فرمانده. * دهودار: [قدیمی، مجاز] غوغا و هنگامۀ جنگ و پیکار. * دهوگیر: [قدیمی، مجاز] = * ...
کدخدا؛ دهخدا؛ رئیس و بزرگتر ده.
= داهی
= دهلیز
۱. آنچه جلو دهان ببندند. ۲. پوزبند که به دهان حیوانات بزنند. ۳. [مجاز] چیزی که به کسی بدهند که در امری سکوت اختیار کند یا اسراری را فاش نکند.
در دورۀ افشاریه تا قاجاریه، سردستۀ ده فراش؛ فرماندهِ ده سرباز.
خداوند ده؛ صاحب ده؛ رئیس و بزرگتر ده؛ کدخدا؛ دهکیا.
متحیر شدن؛ سرگشته شدن؛ رفتن عقل از عشق یا از بیخودی.
بخشش؛ عطا؛ کرم؛ داشات؛ داشاد؛ داشن.