یک بار؛ یک نوبت.
فرهنگ فارسی عمید
۱. چیزی را زیر خاک کردن و پنهان ساختن؛ پنهان کردن. ۲. به خاک سپردن مرده.
۱. غاشیه؛ روپوش زین اسب؛ جناغ زین: از بزرگی که هستی ای خشنوک / چاکرت بر کتف نهد دفنوک (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶). ۲. چماق.
پنهانشده در زیر خاک؛ مدفون؛ زیرخاکرفته.
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.
۱. شکستن. ۲. نرم کردن؛ ریزریز کردن. ۳. کوفتن؛ کوبیدن. ۴. (اسم صوت) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود. ۵. (اسم) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معر ...
۱. (پزشکی) سل. ۲. ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید میآید.
۱. بسیارکوبنده. ۲. آردفروش. ۳. گازر.
= دقیقه
۱. باریکبینی. ۲. توجه و باریکبینی که در مورد امری صورت میگیرد. ۳. [قدیمی] باریکی. ۴. [قدیمی] نرمی. ۵. [قدیمی] خردی.
۱. نکتۀ باریک. ۲. کار پوشیده و دشوار؛ امر غامض. ۳. [قدیمی] باریک. ۴. [قدیمی] کم. ۵. [قدیمی] هرچیز نرم. ۶. (اسم) [قدیمی] آرد.
۱. کسی یا چیزی که مایۀ رنجش و آزردگی خاطر باشد. ۲. معشوق ستمگر.