۱. درخواست کردن؛ طلب کردن؛ طلبیدن. ۲. میل داشتن. ۳. قصد داشتن. ۴. [عامیانه] دوست داشتن. ۵. فراخواندن. ۶. لازم داشتن: یک فروشندۀ خوب برای مغازه میخواهم. ۷. [عامیانه] ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. چیزی که مورد نیاز است؛ مطلوب. ۲. (اسم) (حقوق) مال مورد دعوی؛ مدعیٌبه. ۳. [قدیمی] اراده. ۴. (اسم) [قدیمی] مال؛ دارایی؛ ثروت.
۱. کسی که دختر یا زنی را برای زناشویی بخواهد و با او صحبت کند. ۲. [قدیمی] خواهان؛ خواهنده.
۱. سفره. ۲. میز غذاخوری. ۳. دستار خوان؛ دستمال سفره.
۱. ویژگی خطی که خوب و واضح نوشته شده و بهآسانی خوانده میشود؛ خواندنی. ۲. باسواد.
۱. کسی که نوشتهای را میخواند. ۲. آوازخوان. ۳. [قدیمی] باسواد.
= خان٢
۱. درخواست. ۲. شفاعت؛ میانجیگری.
۱. خواهشکننده. ۲. شفاعتکننده؛ شفیع.
۱. درخواستکننده. ۲. [قدیمی] واسطه. ۳. [قدیمی] گدا. ۴. [قدیمی] = خواستگار
کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند؛ کلاهخود.
خود را آراستن و زینت دادن.