۱. زنی که در خانه سمت بزرگی و برتری دارد. ۲. مادربزرگ.
فرهنگ فارسی عمید
۱. بنایی که انسان، بهویژه خانواده در آن زندگی میکند؛ منزل. ۲. جایی که جانوران در آن زندگی میکنند؛ لانه؛ کنام. ۳. هریک از چندضلعیهای موجود در یک صفحه: خانهٴ شطرنج، ...
کسی که خانه و زندگانی خود یا دیگری را بر باد دهد. امری یا چیزی که باعث نابود شدن و از بین رفتن خانواده بشود. * خانمانبرانداز؛ دودمانبرانداز.
= خانمانسوز
۱. فروشندۀ خانه. ۲. (اسم مصدر) فروختن و حراج اثاث خانه. ۳. [قدیمی، مجاز] = غارت ۴. [قدیمی، مجاز] تارک دنیا و راغب آخرت.
گیرندۀ خانه. * خانهگیر شدن: عشقت چو در سراچهٴ دل خانهگیر شد / زاین پس برون شود خِرَد از وی به اضطرار (ابنیمین: ۲۴۲).
۱. کوچکترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر، و فرزندان آنها است. ۲. (زیستشناسی) تیره. ۳. خاندان؛ دودمان؛ فامیل.
۱. واحد شمارش افرادی که در یک خانه زندگی میکنند و تشکیل خانواده را میدهند. ۲. = خانواده
۱. خانه؛ سرا. ۲. = خانقاه
۱. حوض آب. ۲. برکه. ۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶). ۴. آبانبار: نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / ...
حوض کوچک یا گودالی که آب چشمه در آن جمع میشود: من آن خانیچهام کآبم عیان است / هر آنچم در دل آید بر زبان است (نظامی۲: ۲۷۳).
خواب؛ پُرز؛ کُرک: خاو مخمل.