نوعی آش که از سرکه یا ترشی دیگر تهیه میشود؛ آش ترش.
فرهنگ فارسی عمید
= ترشک
۱. جواهر نشاندن بر چیزی؛ گوهرنشان ساختن؛ مرصع ساختن. ۲. (ادبی) در بدیع، آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند، مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و ...
۱. (جغرافیا) نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند؛ تنگه؛ کانال. ۲. [قدیمی] در؛ باب. ۳. [قدیمی] باغچه. ۳. [قدیمی] دهانۀ جوی یا استخر.
۱. ترنجیده؛ بههمکشیده. ۲. دردمند. ۳. عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد. ۴. ترکیده: ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۸ ...
۱. بلندی جستن؛ به بلندی گراییدن. ۲. خود را از دیگران برتر دانستن. ۳. بلند شدن. ۴. بلندمرتبه شدن. ۵. سربلندی. ۶. غرور؛ تکبر.
هریک از دو استخوان بالای سینه و زیر گردن در سمت راست و چپ که از یک طرف به استخوان شانه و از طرف دیگر به جناغ سینه متصل است؛ چنبر؛ آخرک.
۱. جامۀ آستینکوتاه. ۲. کفش؛ دمپایی.
پرندهای شکاری از نوع بازهای سیاهچشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکههای سیاهوسفید است.
آنچه میتواند انرژی حرارتی را به انرژی الکتریکی تبدیل کند.
معالجۀ بیماری بهوسیلۀ حرارت؛ گرمادرمانی.
شاخهای از علم فیزیک که دربارۀ قانون بقای انرژی و تبدیل انرژی مکانیکی به انرژی حرارتی و بالعکس بحث میکند.