۱. بسیاردانا بودن؛ در امری علم و اطلاع بسیار داشتن. ۲. مهارت.
فرهنگ فارسی عمید
۱. درباختن و ترک کردن چیزی: چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی: ۷ حاشیه). ۲. خوشرویی کردن. ۳. گشادهرویی.
زیاد و بیهوده خرج کردن؛ اسراف.
وسیلهای فلزی و برنده با دستۀ چوبی که برای شکستن درخت و چوب به کار میرود.
پاک کردن از تهمت.
۱. (زیستشناسی) = عناب ۲. (زیستشناسی) درخت عناب. ۳. چوبدستی سرخرنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست میگرفتند؛ چوب بقم.
نیکویی کردن محض رضای خدا؛ کاری برای ثواب انجام دادن.
۱. ملول شدن؛ دلتنگ شدن. ۲. به ستوه آمدن.
مبارکباد گفتن؛ شادباش گفتن.
کسی را با کس دیگر دشمن ساختن.
کینه؛ دشمنی.
چینوشکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام: دیدۀ دشمنت ز کینهٴ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری: لغتنامه: تبل).