۱. نظام حکومتی که اشراف در رٲس آن قرار دارند. ۲. اشرافیت.
فرهنگ فارسی عمید
۱. دلسردی. ۲. کینه و عداوتی که از کسی در دل کس دیگر پیدا شود؛ نفرت: آه از غم آن نگار بدمهر / کآریغ ز من به دل گرفته (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۰ حاشیه).
نجیبزاده.
= ماهی * ماهی آزاد
۱. آزاد. ۲. اسیر جنگی ایرانی آزادشده پس از جنگ ایران و عراق. ۳. [قدیمی] آزادمرد؛ جوانمرد. ۴. [قدیمی] اصیل و نجیب. ۵. [قدیمی] وارسته: ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهای ...
۱. مانند آزادمردان؛ آزادمانند: زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه چون نگری سربهسر همه پند است ـ به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روز تو آرزومند است (رودکی: ۴۹۴)، ...
۱. آزاد بودن؛ رها بودن از قیدوبند؛ زندانی یا اسیر نبودن. ۲. رهایی؛ خلاصی. ۳. حق انجام دادن افکار و خواستهها بر اساس ارادۀ خود. ۴. جوانمردی. ۵. گسستگی از تعلقات؛ وارستگی: نعمتی ب ...
۱. اذیت؛ آسیب؛ گزند: آزار بیش زاین گردون بینی / گر تو به هر بهانه بیازاری (رودکی: ۵۱۱). ۲. عملی که موجب رنجش دیگری شود؛ رنجش. ۳. (بن مضارعِ آزردن و آزاردن) = آزردن ۴. (صفت) آزارن ...
= آزردن: چو من حق فرزند بگذاردم / کسی را به گیتی نیازاردم (فردوسی: ۶/۲۳۵).
۱. علیل؛ بیمار. ۲. دردمند؛ رنجور.
نوعی درختچۀ سمی، دارای گلهای زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگهای سفید، صورتی، زرد، قرمز، یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی میروید و بعضی از اقسام آن را در گلدان میکارند.
= زگیل