۱. آفریدن؛ هست کردن. ۲. بهوجود آوردن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. وحی فرستادن؛ الهام کردن. ۲. اشاره کردن. ۳. مطلبی را در ذهن یا در دل کسی افکندن.
دستهای پیدرپی در معامله، کسی کالایی را بخرد و به دیگری بفروشد و او هم به کس دیگر بفروشد.
آلت تناسلی مرد.
مهمان؛ مهمان ناخوانده؛ طفیلی: دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنجخانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی: ۳۰۹).
جوال؛ تاچه.
۱. = ایستادن ۲. (اسم، شبه جمله) فرمانی که برای دستور توقف به کار میرود؛ بایست؛ بر جای خود بمان. ۳. (اسم، شبه جمله) (نظامی) فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می&zwn ...
۱. سرپا بودن. ۲. برپا شدن؛ برخاستن. ۳. درنگ کردن؛ توقف کردن. ۴. [مجاز] مقاومت کردن. ۵. اقامت کردن. ۶. شدن.
برپاداشته؛ سرپاداشتهشده.
جاسوس؛ خبرکش.
۱. وصل کردن؛ پیوند کردن. ۲. رسانیدن.
نیز؛ بازهم.