درخور؛ لایق؛ شایسته؛ سزاوار: گفتم هنر پدید کن اندرخور جواب / گفتا که در جواب پدید آورد هنر (ناصرخسرو۱: ۲۷۰).
فرهنگ فارسی عمید
= گاویزن
کسی که به نصیحت دیگری گوش دهد و عمل کند؛ اندرزشنونده؛ پندنیوش؛ پندشنو؛ اندرزپذیر.
نوعی بیماری پوستی که در آن جوشهایی با خارش بسیار روی پوست بدن پیدا میشود؛ جرب؛ گری؛ گال.
۱. مربوط به اندرون؛ داخلی؛ درونی. ۲. باطنی؛ قلبی. ۳. (اسم) = اندرون ۴. (اسم) ساکن اندرون.
یادآوری اندوههای گذشته؛ با خود درد دل کردن؛ شرح و بیان وقایع و سرگذشتهای ناگوار.
= اندوه
= اندوهگسار
= اندرون
پسانداز کردن؛ ذخیره کردن؛ اندوخته کردن؛ جمع کردن؛ اندوزیدن؛ فراهم کردن.
پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو باز ...
۱. اندودشده. ۲. کاهگلمالیشده. ۳. [قدیمی] آبِ زردادهشده.