گلگونه؛ سرخاب.
فرهنگ فارسی عمید
= زبانگنجشک
از مردم گنجه: نظامی گنجوی.
جاگرفته؛ جاشده.
جاگرفتگی؛ حالت گنجیده.
تخم؛ خایه؛ بیضه: گند بیدستر.
سپاه؛ لشکر.
= کنداور
گندزداینده؛ هردارویی که بوی بد یا میکروب را از میان ببرد و نابود کند.
۱. بدبوشده؛ بوی بدگرفته. ۲. فاسدشده.
زمینی که از آن گندم فراوان بهدست آید.
= زگیل