آنکه حالش دگرگون شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
نالان؛ زاریکنان.
= گرز
۱. = گرسنه ۲. (حاصل مصدر) = گرسنگی
۱. انسان یا حیوان که معدهاش خالی و محتاج غذا باشد. ۲. [مجاز] حریص؛ آزمند.
آزمند؛ حریص: ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی: لغتنامه: گرسنهچشم).
۱. اسیر؛ دربند؛ دستگیرشده. ۲. دچار. ۳. [عامیانه] پرمشغله. ۴. مبتلا به سختی، رنج، و امثال آنها. ۵. [مجاز] عاشق؛ شیفته. * گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * گرفتار شدن * گرف ...
۱. اسارت؛ دربند بودن. ۲. [مجاز] دچار شدن. ۳. [مجاز] رنج و زحمت و شغل و کار بسیار.
۱. بهدستآمده. ۲. ستاندهشده. ۳. [مجاز] تیره. ۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ. ۵. [مجاز] خسیس.
گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
۱. اخمکرده. ۲. [مجاز] ملول؛ غمگین.
قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.