[ گُ ] (اِ) غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج): گر درم داری گزند آرد بدین لیکن او را گرم درویشی گزین.رودکی. بدین زاری و خواری و گرم و درد پراکنده ...
لغتنامه دهخدا
[ گَ ] (اِخ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در ۸ هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. هوای آن معتدل. دارای ۱۵۰ تن سکنه است. آب آنجا از رودخانهٔ هیرمند تأمین میش ...
[ گَ تَ دِهْ ] (اِخ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع در ۴۳ هزارگزی شمال خاوری شوسف و ۳ هزارگزی خاور شوسهٔ مشهد به زاهدان. هوای آن گرم دارای ۹۵۴ تن سکنه است. آب آن ...
۱. جای گرم. ۲. خانۀ گرم.
فرهنگ فارسی عمید
(گَ) (ص مر.) تندخو.
فرهنگ فارسی معین
[ گَ ] (ص مرکب) کنایه از بسیاردوست و بامحبت و اختلاطکننده. (برهان) (آنندراج) (غیاث): شب نه در خوابم که بینی چشم حیرانم بهم کز سرشک گرم خون چسبیده مژگانم بهم. محمدسعید (از آنندراج).
گرمخیزنده؛ چستوچالاک؛ تیزرو.
[ گَ تَ ] (مص مرکب) اختلاط چسپان داشتن. (آنندراج). || دلجویی کردن. به کسی تسلی دادن : اول دل من گرم همی داشتی و من دل بر تو فروبسته بدان شیرین گفتار.فرخی.
۱. تندرو؛ روندۀ بهشتاب. ۲. (تصوف) سالکی که با شورواشتیاق در طلب مقصود بکوشد: چنان گرمرو در طریق خدای / که خار مغیلان نکندی ز پای (سعدی۱: ۸۳).
(~. ش کَ)(حامص.)پُرخوری، شکم بارگی.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.