taskwork
معنی
وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم
سایر معانی: کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود
سایر معانی: کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود
دیکشنری
کارهای کاری
اسم
duty, task, function, obligation, role, taskworkوظیفه
drudgery, elbow grease, fag, plod, punisher, taskworkخرحمالی
taskworkکارناخوشایند
donkey work, taskworkخرکاری
taskworkکار معلوم
taskworkکاری که بعنوان وظیفه انجام میشود
ترجمه آنلاین
کار وظیفه