taskwork
/ˈtæskˌwɜːrk/

معنی

وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم
سایر معانی: کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

دیکشنری

کارهای کاری
اسم
duty, task, function, obligation, role, taskworkوظیفه
drudgery, elbow grease, fag, plod, punisher, taskworkخرحمالی
taskworkکارناخوشایند
donkey work, taskworkخرکاری
taskworkکار معلوم
taskworkکاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

ترجمه آنلاین

کار وظیفه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.