معنی

بردن، گرفتن، پنداشتن، ستاندن، برداشتن، لمس کردن
سایر معانی: تسخیر کردن، مسخر کردن، تصاحب کردن، فتح کردن، استاندن، یازیدن، دست اندازی کردن، ماهی (و غیره) گرفتن، صید کردن، شکار کردن، (در دست یا با دست) گرفتن، در دست نگهداشتن، (چیزی را از کسی) گرفتن، به دست آوردن، ستدن، ورداشتن، (شطرنج و نرد و غیره) کشتن، برنده بودن، (به بخشی از بدن) زدن، خوردن (به)، دچار کردن، دستخوش کردن یا شدن، (بیماری) گرفتن، (در حین ارتکاب و غیره) مچ کسی را گرفتن، غافلگیر کردن، دستگیر کردن، مفتون کردن، مجذوب کردن، جلب کردن، خرسند کردن، (از کسی یا چیزی) خوش آمدن، نوشیدن، لب زدن، فرودادن، فرو بردن، استنشاق کردن، (زن یا معشوق وغیره) گرفتن، (به شغل یا مقام و غیره) رسیدن، به عهده گرفتن، (سوگند) خوردن، (قول و غیره) دادن، (مسابقه یا جایزه و غیره) بردن، شکست دادن، برگزیدن، گزیدن، انتخاب کردن، خریدن، اتخاذ کردن، دست زدن (به)، متوسل شدن (به)، استفاده کردن (از)، گنجایش داشتن، جا داشتن، اجاره کردن، آبونه شدن یا بودن، (دستور زبان) حالت بخصوص گرفتن، (وسیله ی نقلیه) گرفتن، سوار شدن، با... رفتن، جستن، (پناه) بردن، (بست) نشستن، جای گرفتن، مستقر شدن، (وقت و غیره) صرف کردن، طول کشیدن، نیاز داشتن، لازم داشتن، مستلزم بودن، (به ارث) بردن، (به کسی) رفتن، (اسم یا لقب و غیره) گرفتن، نقل کردن، نقل قول کردن، - کردن، - برداشتن، پذیرفتن، پذیرا بودن، قبول کردن، تحمل کردن، تاب داشتن، فهمیدن، درک کردن، پی بردن، (با خود یا به محلی) بردن، حمل کردن، کشتن، تباه کردن، نابود کردن، کسر کردن، کاستن، منها کردن، (قلمه یا پیوند یا آتش و غیره) گرفتن، به جای کسی یا چیزی دیگر گرفتن، میزان گرفته شده یا صید شده یا بدست آوری شده، دریافتی (ها)، مبالغ واریز شده، کسب، سود، درآمد، (خودمانی) گول زدن، گوش کسی را بریدن، عمل گرفتن، در دست گیری، گیرش، واکسنی که می گیرد (اثر می کند)، (عکسبرداری و فیلمبرداری) برداشت
[سینما] برداشت
[عمران و معماری] برگیری - جذب
[حقوق] تصرف کردن، مالک شدن، سلب مالکیت کردن، گرفتن، مصادره کردن، بازداشت کردن، متقلبانه تصاحب کردن، ضبط کردن، تصرف عدوانی مال منقول
[ریاضیات] اختیار کردن، فرض کردن، گرفتن، پیدا کردن، پنداشتن، برداشتن، اختیار شدن
[معدن] محدوده معدن (عمومی)

دیکشنری

بیا
فعل
take, catch, grab, capture, obtain, receiveگرفتن
take, remove, win, take away, carry, driveبردن
remove, take, lift, pick up, raise, deleteبرداشتن
take, conquer, receiveستاندن
deem, suppose, count, assume, take, fancyپنداشتن
touch, feel, stroke, palpate, takeلمس کردن

ترجمه آنلاین

گرفتن

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

I usually take a walk in the park in the evenings to relax.

من معمولاً شام‌ها برای استراحت در پارک قدم می‌زنم.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.