subside
معنی
فرو نشستن، فروکش کردن، نشست کردن، سست شدن، واگذاشتن
سایر معانی: فرورفتن، آرام شدن، ته نشست کردن، رسوب کردن (رجوع شود به: settle و precipitate)، درد وغیره واگذاشتن
سایر معانی: فرورفتن، آرام شدن، ته نشست کردن، رسوب کردن (رجوع شود به: settle و precipitate)، درد وغیره واگذاشتن
دیکشنری
سقوط می کند
فعل
subside, ebb, come down, flow down, alight, descendفروکش کردن
subside, set upواگذاشتن
subside, be quenched, abate, founder, be quelled, settleفرو نشستن
extravasate, settle, sink, subsideنشست کردن
weaken, flag, grow feeble, grow weak, subsideسست شدن
ترجمه آنلاین
فروکش کند
مترادف
abate ، cave in ، collapse ، de escalate ، decline ، descend ، die away ، diminish ، drop ، dwindle ، ease ، ease off ، ebb ، fall ، let up ، level off ، lower ، lull ، melt ، moderate ، peter out ، quieten ، recede ، settle ، sink ، slacken ، taper ، wane