subject
معنی
سایر معانی: زیر فرمان، منکوب، تحت قیمومت، متمایل به، محتمل به داشتن، دارای گرایش به، قابل -، - پذیر، منوط به، به شرط، شهروند، تبعه، تابع، رعیت، (شخصی یا چیز) مورد آزمایش یا تجربه و تحلیل یا کالبد شکافی، آزمایش شونده، آزمودنی، مورد، گزاره، بنمایه، جستار، مقوله، انگیزه ی اولیه، علت اصلی، علت العلل، مایه، (مدرسه و دانشگاه) موضوع درسی، رشته ی آموزشی، شاخه مورد تدریس، کلاس، شهروند کردن، تبعه کردن، تابع کردن، زیر سلطه در آوردن، در معرض (چیزی) قرار دادن، دستخوش کردن، مورد (چیزی) قرار دادن، (نادر) تقدیم کردن (برای رسیدگی)، ارائه دادن، دادن، (موسیقی) آهنگ اصلی، (در fuge) پیش درآمد، (دستور زبان) فاعل، کنا، مسندالیه، (فلسفه - منطق) موضوع قضیه، اصل گزاره، عامل معرفت، برابر ایستا، در آخته، جوهر، ذهن، (مهجور) در زیر قرار دادن، نمونه، فرد، مبحک، در معربودن یا قرار دادن
[سینما] سوژه - موضوع
[فوتبال] موضوع
[زمین شناسی] آزمودنی
[ریاضیات] ذهنی، نهشتی، نهادی
[آمار] آزمودنی