subjective
معنی
درونی، خصوصی، ذهنی، فاعلی، وابسته بطرز تفکر شخص
سایر معانی: ویری، شخصی، فردی، نظری، تصوری، انگاشتی، وابسته به تصور و تحلیل خود هنرمند، خود انگاشتی، درونزاد، خیالی، دریاخته، ذهن گرا، ذهن گرایانه، درون آختی، درون نگرانه، معقول
[سینما] ذهنی
[ریاضیات] ذهنی، نهشتی، نهادی
سایر معانی: ویری، شخصی، فردی، نظری، تصوری، انگاشتی، وابسته به تصور و تحلیل خود هنرمند، خود انگاشتی، درونزاد، خیالی، دریاخته، ذهن گرا، ذهن گرایانه، درون آختی، درون نگرانه، معقول
[سینما] ذهنی
[ریاضیات] ذهنی، نهشتی، نهادی
دیکشنری
ذهنی
صفت
subjective, intellectual, psychic, intrinsic, noeticذهنی
internal, inner, innermost, inward, interior, subjectiveدرونی
subjective, nominativeفاعلی
subjectiveوابسته بطرز تفکر شخص
private, particular, personal, specific, special, subjectiveخصوصی
ترجمه آنلاین
ذهنی
مترادف
abstract ، biased ، fanciful ، idiosyncratic ، illusory ، individual ، instinctive ، introspective ، introverted ، intuitive ، nonobjective ، nonrepresentative ، personal ، prejudiced ، unobjective