staff
معنی
سایر معانی: عصا، چوبدستی، (پرچم) چوب، میله (flagstaff هم می گویند)، مستخدمان، کادر، (ارتش) ستاد، وابسته به ستاد، ستادی، کارمند گرفتن، کارمند بودن، کارمنددار کردن، (به عنوان کارمند) کار کردن، چماق، چمبه، کوتنگ، کدنگ، یاهو، گرز، (نیزه و غیره) دسته، بدنه، (به ویژه در مساحی) چوب مدرج، (موسیقی) حامل، وابسته به کارکنان، پرسنلی، کادری، (برای تزئینات گچبری و غیره) آمیزه ای از گچ و پشم، ستاد ارتش
[عمران و معماری] شاخص - میله مدرج
[مهندسی گاز] شاخص، تیرچوبی
[زمین شناسی] شاخص، میله مدرج