sphere
معنی
سایر معانی: هر چیز کروی: گوی، گردله، گردک، توپ، پرهون، سپهر، (نجوم قدیم) مدار اجرام سماوی به دور زمین، گنبد آسمان، گستره، محدوده، منطقه، جرگه، زمره، گروه، جماعت، مجمع، ستاره، سیاره، جرم سماوی، (قدیمی - شاعرانه) در میان ستارگان قرار دادن، رفعت بخشیدن، کروی کردن، گرد کردن، (قدیمی - شاعرانه) در کره قرار دادن، با کره احاطه کردن، محاط کردن، مرتبه، بصورت کره دراوردن
sphere_
پسوند: کره، سپهر، آسمان
[شیمی] کره
[برق و الکترونیک] کره
[نساجی] کُره
[ریاضیات] کره، گوی، سپهر
[آمار] کُره