معنی

تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت، شکل دادن به، سرشتن، شکل دادن
سایر معانی: دیس، دیسه، قالب، هیبت، شبح، نما، سایه، نگاره، سیما، تن (در برابر: چهره face)، بدن، هیکل، وضع، حال، حالت، ساختن، به شکل چیزی درآوردن، دیس دادن، (مجازی) تعیین کردن، شکل گرفتن، دیسدار شدن، قالبگیری کردن یا شدن، مخفف: ستاد کل نیروهای متفقین در اروپا
[عمران و معماری] شکل - فرم
[برق و الکترونیک] شکل
[فوتبال] شکل-صورت
[نساجی] شکل - ریخت - قواره
[ریاضیات] اندام، دیس، شکل دادن، قالب دادن، قالب، شکل، مدل ساختن

دیکشنری

شکل
اسم
form, shape, figure, formation, image, configurationشکل
face, form, shape, figure, invoice, fileصورت
style, method, way, mode, fashion, shapeسبک
organ, body, shape, memberاندام
form, shape, featureریخت
shape, lot, configurationقواره
way, how, mode, manner, method, shapeطرز
visualization, embodiment, incarnation, portrayal, projection, shapeتجسم
فعل
shape, crystallize, model, toolشکل دادن
shapeشکل دادن به
mold, shape, create, form, knead, mixسرشتن

ترجمه آنلاین

شکل

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.