shame
معنی
ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری، سرافکندگی، ننگین کردن، خوار کردن، شرمنده کردن، خجالت دادن
سایر معانی: روسیاهی، بی آبرویی، شرمندگی، مایه ی تاسف، تاسف آور، دریغ (بودن)، افسوس، حیف، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، کنف کردن، بور کردن، خیط کردن، (معمولا با: into) به زور خجالت وادار کردن، سر غیرت آوردن، تو رو دربایستی انداختن، آزرم، حیا، باعث آبروریزی، مایه ی ننگ، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، ننگ بالا آوردن، کنف شدگی، بوری، خیطی
سایر معانی: روسیاهی، بی آبرویی، شرمندگی، مایه ی تاسف، تاسف آور، دریغ (بودن)، افسوس، حیف، شرمگین کردن، خجلت زده کردن، کنف کردن، بور کردن، خیط کردن، (معمولا با: into) به زور خجالت وادار کردن، سر غیرت آوردن، تو رو دربایستی انداختن، آزرم، حیا، باعث آبروریزی، مایه ی ننگ، آبروریزی کردن، بی آبرو کردن، ننگ بالا آوردن، کنف شدگی، بوری، خیطی
دیکشنری
شرم آور
اسم
shame, pudencyشرم
embarrassment, shameخجالت
shame, dishonor, infamy, reproach, scandal, stainننگ
shameشرمساری
shame, abashment, confusion, humbleness, lowliness, mortificationسرافکندگی
disdain, disdain, shame, disgrace, scornعار
shame, embarrassment, mortificationخجلت
disgrace, shame, opprobriumفضاحت
modesty, pudency, shameازرم
فعل
shame, abashشرمنده کردن
shame, abash, embarrass, put to shameخجالت دادن
dishonor, abuse, shame, dishonourننگین کردن
humiliate, debase, disgrace, blemish, reproach, shameخوار کردن
ترجمه آنلاین
شرم
مترادف
abashment ، bad conscience ، blot ، chagrin ، compunction ، confusion ، contempt ، contrition ، degradation ، derision ، discomposure ، discredit ، disesteem ، dishonor ، disrepute ، guilt ، humiliation ، ignominy ، ill repute ، infamy ، irritation ، loss of face ، mortification ، obloquy ، odium ، opprobrium ، pang ، pudency ، remorse ، reproach ، scandal ، self disgust ، self reproach ، self reproof ، shamefacedness ، skeleton in the cupboard ، smear ، stigma ، stupefaction ، treachery