معنی

عطر، رایحه، بو، خوشبویی، ادراک، رد پا، پی، بو کشیدن، عطر زدن
سایر معانی: بو (به ویژه بوی خوش)، بو کردن، بوییدن، استشمام کردن (به ویژه در مورد سگ شکاری)، (به ویژه سگ - از راه بویایی) شکار کردن، ردیابی کردن، رد بوی شکار را گرفتن، دریافتن، بو بردن، پی بردن، بودار کردن، معطر کردن، شم، استعداد فهم و دریافت، حس شامه، بویایی، عطر (perfume هم می گویند)، بوی شکار (که به کمک آن سگ شکار را ردیابی می کند)، رد شکار، ردیابی شکار، پی گیری، (در کشف هر چیز) کلید، نشانه، سراه، سررشته

دیکشنری

عطر و بوی
اسم
perfume, fragrance, aroma, scent, odor, attarعطر
smell, scent, aroma, aura, odor, breathرایحه
smell, odor, scent, aroma, savor, redolenceبو
scent, aroma, balm, flavourخوشبویی
foundation, substratum, nerve, footstep, fundament, scentپی
perception, understanding, savvy, conception, cognition, scentادراک
footprint, runway, trace, track, footstep, scentرد پا
فعل
perfume, scent, use perfumeعطر زدن
sniff, snuffle, scent, nose, snookبو کشیدن

ترجمه آنلاین

رایحه

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.