معنی
سایر معانی: (مجازی) خوشمزگی، لطافت طبع، بذله گویی، چاشنی کلام، (جمع - داروسازی) نمک میوه، مسهل، کارکن، (عامیانه) ملوان، ناوی، نمک دار، نمکین، دارای طعم یا بوی نمک، شور (یکی از چهار مزه ی اصلی: شور salt - تلخ bitter - ترش sour - شیرین sweet)، نمک زده، نمک سوده، در نمک خوابانده، شورابی، شوراب دار، شوره زار، نمک سود کردن، در نمک خواباندن، در آب نمک خواباندن، نمک زدن، نمک دار کردن، نمکین کردن، (مجازی) با مزه کردن، بر جاذبه ی چیزی افزودن، چاشنی کردن، خوشمزگی کردن، نمکدان (saltshaker و saltcellar هم می گویند)، ارزش دروغین دادن (به چیزی)، (توی چیزی) دست بردن، (مو) خاکستری کردن، فلفل نمکی کردن، سفید کردن، (شیمی) ملح، تحت تاثیر املاح قرار دادن، ملح زدن (به)، (نادر) دهان سوز، تندوتیز، شورآبزی، (خاک) آمیخته با نمک، بی حاصل، برهوت، لوت، (مخفف) مذاکرات منع گسترش سلاح های استراتژیک، نمکزار marsh salt، نمک زده ن به
[صنایع غذایی] نمک : جزء باقی مانده بعد از تبخیر آب دریا را گویند.
[مهندسی گاز] نمک طعام
[نساجی] ملح - نمک