rudimental
معنی
اولیه
سایر معانی: اصلی، اساسی، بدوی، ابتدائی، مقدماتی، اولی یا اولیه، ناقص، رشد نکرده
سایر معانی: اصلی، اساسی، بدوی، ابتدائی، مقدماتی، اولی یا اولیه، ناقص، رشد نکرده
دیکشنری
متضاد
صفت
early, primary, preliminary, primitive, prime, rudimentalاولیه
ترجمه آنلاین
ابتدایی
مترادف
ABCs ، abecedarian ، basal ، basic ، beginning ، child's play ، clear ، duck soup ، easy ، elemental ، essential ، facile ، foundational ، fundamental ، initial ، introductory ، meat and potatoes ، original ، plain ، prefatory ، preliminary ، primary ، primitive ، primo ، rudimentary ، simplest ، simplex ، simplified ، straightforward ، substratal ، uncomplex ، uncomplicated ، underlying