معنی
سایر معانی: (با دست یا حوله و غیره) مالش دادن، ماساژ دادن، مالاندن، برماسیدن، مشت و مال دادن، (با مالش و غیره) پرداخت کردن، صیقل دادن، براق کردن، جلا دادن، (معمولا با: together) به هم مالیدن، سودن، (روی چیزی) کشیدن، (با مالش) به حالت ویژه درآوردن، با مالش ... کردن، (با مالش یا خراشاندن) دردناک کردن، خراشیده کردن، (با: in یا into یا on و غیره) مالیدن و وارد کردن، مالیدن و خورد دادن، (با: off یا out یا away و غیره) زدودن، مالیده شدن (به چیزی)، (به چیزی) گرفتن، موجب خشم یا آزردگی شدن، مالش، جلادهی، اشکال، بازدارنده، دردسر، مانع، مسئله، (در اثر مالش یا خراش) جای دردناک، زبری، ناصافی، خدشه، چیزی که آزرده می کند یا می رنجاند، تنبیه، گوشمالی، تمسخر، تسخر
[نساجی] مالش دادن