represent
معنی
سایر معانی: (در شعر یا نمایش و غیره) نشان دادن، مجسم کردن، تجسم کردن، تنمند کردن، (به صورت تحریف شده) شرح دادن، جلوه دادن، جازدن، ارائه دادن، ابراز کردن، اظهار کردن، نمایشگر بودن، نشانه(ی چیزی) بودن، نماد بودن، علامت بودن، نشان بودن، حاکی بودن، مظهر چیزی بودن، پیامد (چیزی) بودن، نتیجه بودن، ثمره بودن، (از سوی کسی) نماینده بودن یا شدن، به نمایندگی رفتن یا حضور یافتن، به جای کسی رفتن، وکیل بودن (در پارلمان)، به منزله ی چیزی بودن، به جای چیزی بودن، فهماندن
[حقوق] نمایندگی داشتن، ارائه دادن، اعلام کردن، ادعا کردن، اظهار داشتن
[ریاضیات] نشان دادن، نمایش دادن، معرف، عبارت است از
[حقوق] ارائه مجدد چک برگشتی، برات نکولی، یا سفته واخواستی برای وصول