اماده، حی و حاضر، فراهم، مهیا، موجود، اماده کردن، مهیا کردن، حاضر کردن سایر معانی: آماده، حاضر، تیار، روبراه، علاقمند، مشتاق، مایل، مستعد، کمربسته، میان بسته، در پی بهانه، در شرف، متمایل، من ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(جامه) بخر و بپوش، پیش دوخته، دوخته، حاضر و آماده، بازاری، پیش پا افتاده، عادی
پول نقد، پولی که فی المجلس داده شود
(نیروی هوایی) اتاق فرمان
امادگی برای زودحل شدن دراب
دم دستى علوم دریایى : اماده مصرف
رجوع شود به: quick-witted، تیز هوش، بافراست
(چاپ - در مورد متن یا تصویری که آماده ی عکسبرداری و کلیشه سازی است) صفحه ی آماده [کامپیوتر] آماده لینو گرافی .
[کامپیوتر] کپی آماده تکثیر . - نسخه آماده برای عکاسی - کار هنری یا صفحات چاپی که برای عکس برداری و چاپ افست آماده است . این دوربین فقط سیاه و سفید را می بیند ( نه سایه های خاکستری ) . از این ...
چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک سایر معانی: ضعیف، ریسمانی، نخ سان، نخ نخ، ریسمان ریسمان، نخ دار، پوشیده از ریسمان، الیاف دار، ن مانند [نساجی] نخ مانند - رشته ای - با ...
مردد، کند، غیر اماده، نامهیا، حاضر نشده سایر معانی: ناآماده