breach
معنی
نقض عهد، نقض عهد کردن، رخنه، شکاف، نقض کردن، ایجاد شکاف کردن، رخنه کردن در
سایر معانی: نقض، تخلف، تجاوز، خلف (وعده)، (در مورد قانون و سنت و قول و غیره) شکستن، (در مورد دیوار و سد و خط دفاعی و سنگر و غیره) رخنه، شکست، روزنه، در رو، نفوذ، رخنه کردن، (مهجور) شکستن یا شکسته شدن (چیزی)، شکستن موج بر دیواره ی ساحلی و کشتی و غیره، نق عهد، نق کردن، نق عهد کردن
[عمران و معماری] درز - شکاف - بریدگی - گسستگی - شکاف بازکردن - گسستن
[زمین شناسی] شکاف، درز
[حقوق] نقض، تخلف
سایر معانی: نقض، تخلف، تجاوز، خلف (وعده)، (در مورد قانون و سنت و قول و غیره) شکستن، (در مورد دیوار و سد و خط دفاعی و سنگر و غیره) رخنه، شکست، روزنه، در رو، نفوذ، رخنه کردن، (مهجور) شکستن یا شکسته شدن (چیزی)، شکستن موج بر دیواره ی ساحلی و کشتی و غیره، نق عهد، نق کردن، نق عهد کردن
[عمران و معماری] درز - شکاف - بریدگی - گسستگی - شکاف بازکردن - گسستن
[زمین شناسی] شکاف، درز
[حقوق] نقض، تخلف
دیکشنری
رخنه
اسم
breach, flaw, gap, crack, hole, chinkرخنه
gap, split, slot, fracture, notch, breachشکاف
breach, violation, abjuration, perjury, perfidyنقض عهد
abjuration, breachنقض عهد کردن
فعل
violate, quash, breach, break, contravene, disaffirmنقض کردن
breachایجاد شکاف کردن
thrust, breachرخنه کردن در
ترجمه آنلاین
نقض
مترادف
aperture ، break ، chasm ، chip ، cleft ، crack ، discontinuity ، fissure ، hole ، opening ، rent ، rift ، rupture ، slit ، split