معنی

میزان، روش، نرخ، درچند، سرعت، شمردن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر، ارزیابی کردن، سنجیدن، بر اورد کردن
سایر معانی: مقدار، نسبت، درصد، پورسانتاژ، آهنگ، مظنه، قیمت، بها، ارزش، تندی، فرزی، درجه، نوع، جنس، برآورد کردن، در طبقه یا گروه خاصی قرار دادن، رده بندی کردن، به حساب آوردن، محسوب داشتن، در زمره ی چیزی شمردن، (عامیانه) استحقاق داشتن، (انگلیس - معمولا جمع) مالیات برملک، عوارض شهرداری، (آمریکا- نیروی دریایی) رتبه، میزان یا مظنه تعیین کردن، (سخت) سرزنش کردن، تشر زدن، توپیدن، طرز، منوال، نر  بستن بر
[شیمی] سرعت، آهنگ
[برق و الکترونیک] آهنگ، نرخ
[حقوق] نرخ گذاشتن، ارزیابی کردن، درجه بندی کردن، طبقه بندی کردن، نرخ، میزان، تعرفه، عوارض
[نساجی] سرعت - تندی - نرخ - میزان - اندازه - نسبت - درجه - روش - مقدار - آهنگ
[ریاضیات] میزان
[پلیمر] سرعت، آهنگ
[آمار] نرخ، رتبه
[آب و خاک] آهنگ، نرخ

دیکشنری

نرخ
اسم
rate, priceنرخ
speed, velocity, rapidity, rate, pace, speedingسرعت
measure, rate, amount, level, size, balanceمیزان
method, way, procedure, manner, how, rateروش
rateدرچند
فعل
evaluate, appraise, aim, rateارزیابی کردن
enumerate, count, account, number, figure, rateشمردن
measure, evaluate, figure out, weigh, compare, rateسنجیدن
rateنرخ بستن بر چیزی
rateبها گذاشتن بر
assess, calculate, estimate, rate, sizeبر اورد کردن

ترجمه آنلاین

نرخ

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.