دستگاه ورآوری [علوم و فنّاوری غذا] دستگاهی که حجم خمیر را افزایش میدهد
واژههای مصوب فرهنگستان
ضرب المثلی، مثلی سایر معانی: زبانزد، شهره، معروف، وابسته به ضرب المثل، به صورت ضرب المثل، ضرب المثل شده، مشهور، انگشت نما
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعبیر ضرب المثلی
تعبیر مثلی یا ضرب المثلی
مثل کردن، انگشت نما کردن
بهبوددهندۀ کرۀ کاکائو [علوم و فنّاوری غذا] نوعی معادل کرۀ کاکائو که مقدار زیـادی تـریگلیسرید جـامد دارد و از آن بـرای بهبود کرۀ کاکائوی نرم استفاده میکنند ...
دهش او ضرب المثل مشهور بود
اصلاح کننده، ترقی کننده، بهبودی دهنده، لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.