معنی

سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا
سایر معانی: چلانش، (مجازی) فشار (زندگی و غیره)، گرفتاری، تنگنا، فزونی، تراکم، هم فشردگی، ازدیاد، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، فشاری، چلانشی، (مخفف) atmospheric pressure، رجوع شود به: pressurize، بار سنگین مصائب وسختیها، مشقت، فشردن
[خودرو] فشار
[شیمی] فشار
[عمران و معماری] فشار
[برق و الکترونیک] فشار نیرو بر واحد سطح یا نیزوی تقسیم شده بر سطحی که روی آن توزیع شده است . معمولاً بر حسب نیوتن بر متر مربع یا پوند بر اینچ مربع ( psi ) بیان می شود . - فشار
[فوتبال] میزان فشار
[مهندسی گاز] فشار
[زمین شناسی] فشار - الف) نیروی اعمال شده در طول یک سطح حقیقی یا مجازی که بر مبنای مساحت سطح تقسیم می شود، نیروی واحد سطح اعمال شده بر سطح، توسط واسطه ای که با آن در تماس است. - ب) شکل کوتاه متداول برای فشار زمین ایستایی .
[نساجی] سیلندر اصلی ماشین چاپ غلتکی - سیلندر - فشار
[ریاضیات] فشار
[آب و خاک] فشار، بار

دیکشنری

فشار
اسم
pressure, compression, press, push, stress, pressingفشار
force, power, violence, strength, might, pressureزور
press, pressure, questionپرس
weight, heaviness, gravity, pressure, avoirdupoisسنگینی
pinch, pressure, difficulty, difficult situationمضیقه
squeezing, bruise, compressing, compression, contusion, pressureضغطه
pressureبار سنگین مصائب و سختیا

ترجمه آنلاین

فشار

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.