معنی

تمرین، ممارست، ورزش، عرف، مشق، عادت، عمل، تکرار، برزش، برزیدن، عمل کردن، تمرین کردن، ممارست کردن، ورزش
سایر معانی: رسم، خو، روال، شیوه، انجام، کنش، کردار، کردش، به عمل گذاری، پرداختن (به حرفه یا شغلی)، حرفه، (پزشکی و وکالت و غیره) کسب، محل کسب، دفتر، مطب، (فعل این واژه در انگلیس: practise) به کار بستن، اعمال کردن، پیش گرفتن، انجام دادن، کردن، ورزیدن، برزش کردن، به طبابت یا وکالت پرداختن، فعال (به ویژه در امور مذهبی)، کلیسارو، (قدیمی) دسیسه، سوسه، دسیسه کردن، سوسه آمدن، ریزه کاری های حقوقی، روش ها و ترفندهای حقوقی، تمرینی، practise : مشق، بکاری پرداختن
[فوتبال] تمرین
[حقوق] رویه، عرف، رسم، نحوه عمل، روش معمول، حرفه
[ریاضیات] برزش، تمرین، روش، عادت

دیکشنری

تمرین
اسم
exercise, practice, workout, drill, rehearsal, drillingتمرین
action, practice, act, operation, function, doingعمل
practice, assiduity, applicationممارست
habit, practice, custom, wont, tradition, addictionعادت
custom, tradition, practice, common law, praxis, civil lawعرف
sport, exercise, practice, play, pastime, callisthenicsورزش
repeat, repetition, duplication, replication, iteration, practiceتکرار
drill, exercise, practice, training, rehearsalمشق
practiceبرزش
فعل
act, operate, do, function, work, exerciseعمل کردن
practiseورزش
practice, exercise, drill, rehearse, woodshed, practiseتمرین کردن
practice, drill, practiseممارست کردن
practice, practiseبرزیدن

ترجمه آنلاین

تمرین کنید

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.