(رنگ) آبی روشن، آبی مات، نیل رخت شویی، گرد لاجوردفرنگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوختگی پوست بدن (در اثر انفجار باروت مثلا هنگام تیراندازی)
(ظرف شاخ مانند که در آن باروت می ریزند) باروت دان، دبه ی باروت، دبه باروت
بشکه ی باروت، چلیک یابشکه باروت، چیز قابل انفجار
متالورژی پودر [مهندسی مواد و متالورژی] علم و فن تولید پودر فلزات و بهرهگیری از آن در ساخت قطعات
واژههای مصوب فرهنگستان
[شیمی] گرد مخلوط کن
نقش پودری [فیزیک] نقش پراش پرتوهای ایکس یا نوترون که نمونۀ بسبلور یا نمونۀ پودری آن را به وجود میآورد
پودری، پودر مانند، گرد مانند سایر معانی: گردسان
(گیاه شناسی)، سفیدک گردی، سفیدک آردی (قارچ های راسته ی erysiphales که آفت گیاهان هستند)
پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند ک ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.