portray
معنی
مجسم کردن، توصیف کردن، تصویر کشیدن
سایر معانی: تصویر کردن، (رخساره) کشیدن، فرتور کردن، رخ نگاشت کردن، شرح دادن، باز نمود کردن، نشان دادن، وصف کردن، (فیلم و تئاتر و غیره) نقش کسی را بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن
سایر معانی: تصویر کردن، (رخساره) کشیدن، فرتور کردن، رخ نگاشت کردن، شرح دادن، باز نمود کردن، نشان دادن، وصف کردن، (فیلم و تئاتر و غیره) نقش کسی را بازی کردن، در نقش کسی ظاهر شدن
دیکشنری
تصویر کشیدن
فعل
portrayتصویر کشیدن
describe, qualify, characterize, portrayتوصیف کردن
embody, epitomize, picture, portray, depict, characterمجسم کردن
ترجمه آنلاین
به تصویر کشیدن