در هم بافتن، درهم پیچیدن، درهم گیر افتادن سایر معانی: (شعر قدیم) بافتن (گیسو)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] اعتراف کردن به گناه یا جرم
مدافعانه، دادخواهانه، ازروی دفاع یادادخواهی، شفاعت خواهانه، معترضانه
خوش، بطور دلپذیر سایر معانی: بطور مطبوع، بطوردلگشا، ازروی خوش مشربی
مطبوعیت، صفا، خوشی، خوش مشربی، بشاشت
اگه اشتباه میگم منو تصحیح کنید
بسیار خوشحال، بسیار خرسند
بطرز خوش، چنانکه خوش ایند باشد
لذت، کیف، خوشی، انبساط، خوش وقتی، عیش، شهوترانی، خوشایند بودن، لذت بردن سایر معانی: مسرت، حظ، رامش، میل، خواسته، دلخواه، مایه ی لذت، مایه ی دلخوشی، لذت بخش، لذت بردن از، کیف کردن، محظوظ کردن ...
بی لذت
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.