معنی
سایر معانی: بیمار گونه شدن، رنجور شدن، پژمردن، تحلیل رفتن، به تدریج کم شدن، از میان رفتن، چکاد، شخ، (کلاه یا بام و غیره) نوک، تیزه، تارک، هر چیز قله مانند، اوج، بلندترین نقطه یا مرحله، حد اعلا، وابسته به اوج یا حد اعلی، بیشینه، به حد اعلی رسیدن، بیشینه شدن، بخش باریک و نوک تیز کشتی (در عقب و به ویژه در جلو)، تیزه ی سینه، گوشه ی فوقانی بادبان، (آواشناسی) اوج هجا، قله ی هجا، (نیزه یا پارو و غیره) به طرف بالا نگهداشتن، راست نگهداشتن، فرق سر
[علوم دامی] سرژ یا غلیان ؛ ترشح مقدار زیاد یک هورمون در یک گامه کوتاه .
[شیمی] پیک، نوک، قله، راس، حداکثر
[سینما] اوج (قله )
[عمران و معماری] نقطه ماکسیمم - اوج - راس - حداکثر - نوک - نقطه اوج
[برق و الکترونیک] اوج، نوک، قله
[زمین شناسی] قله، به قله رسیدن، نوک، راس، کلاه نوک تیز، (مج.) منتها درجه، حداکثر، کاکل، فرق سر
[نساجی] پیک - نقطه پیک - نوک - حداکثر مقدار - اوج مقدار مصرف
[ریاضیات] بالاترین نقطه، حداکثر، اوج، رأس، قله، فراز، نوک
[کوه نوردی] قله، چکاد
[آب و خاک] بیشینه،اوج، اوج ( سیل )