mouth
معنی
سایر معانی: دهن، پوز، فم، نان خور، عائله، دهان کجی، شکلک، مصب، سر، در، (به صورت دکلمه یا لحن مصنوعی) گفتن، با ژست حرف زدن، (بدون صداو فقط با حرکت دادن لب ها) فهماندن، در دهان گذاشتن (مانند لقمه)، بوسیدن، دهان مالی کردن، لب مالی کردن، (اسب را) به دهانه خو دادن، لگام پذیر کردن، دهن کجی کردن، شکلک در آوردن، صحبت، دهنه زدن به، در دهان گذاشتن خوراک
[علوم دامی] دهان
[عمران و معماری] دهانه
[زمین شناسی] دهانه نقطه ای در پایین دست رودخانه، جائی که رودخانه به یک رودخانه دیگر یا توده آب وارد می شود.
[ریاضیات] دهان، دهانه
[آب و خاک] دهانه