معنی

مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن، فرمودن، گفتن
سایر معانی: دهن، پوز، فم، نان خور، عائله، دهان کجی، شکلک، مصب، سر، در، (به صورت دکلمه یا لحن مصنوعی) گفتن، با ژست حرف زدن، (بدون صداو فقط با حرکت دادن لب ها) فهماندن، در دهان گذاشتن (مانند لقمه)، بوسیدن، دهان مالی کردن، لب مالی کردن، (اسب را) به دهانه خو دادن، لگام پذیر کردن، دهن کجی کردن، شکلک در آوردن، صحبت، دهنه زدن به، در دهان گذاشتن خوراک
[علوم دامی] دهان
[عمران و معماری] دهانه
[زمین شناسی] دهانه نقطه ای در پایین دست رودخانه، جائی که رودخانه به یک رودخانه دیگر یا توده آب وارد می شود.
[ریاضیات] دهان، دهانه
[آب و خاک] دهانه

دیکشنری

دهان
اسم
mouth, throat, jib, neb, os, snoutدهان
mouth, opening, aperture, spout, mouthpiece, outfallدهانه
entry, portal, entrance, gateway, gate, mouthمدخل
expression, statement, explanation, presentation, interpretation, mouthبیان
bud, button, gemma, knop, mouthغنچه
فعل
say, tell, utter, adduce, declare, mouthگفتن
mouthدهنه زدن
mouthدر دهان گذاشتن
bid, command, mouth, orderفرمودن
mouthادا و اصول در اوردن

ترجمه آنلاین

دهان

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.