leaven
معنی
خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش، مایه، خمیر کردن، مخمر کردن، ور اوردن
سایر معانی: موجب تغییر تدریجی یا تعدیل شدن، خمیرمایه زدن به، خمیرترش افزودن به، رجوع شود به: leavening، تغییر تدریجی
سایر معانی: موجب تغییر تدریجی یا تعدیل شدن، خمیرمایه زدن به، خمیرترش افزودن به، رجوع شود به: leavening، تغییر تدریجی
دیکشنری
معطر
اسم
leavenخمیر مایه
source, capital, funds, vaccine, whey, leavenمایه
leavenعامل کارگر
sourdough, yeast, leavenخمیر ترش
فعل
leavenمخمر کردن
knead, pulp, make a dough, impaste, leaven, malaxateخمیر کردن
leavenور اوردن
ترجمه آنلاین
خمیر مایه