قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن سایر معانی: قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] رویه قضایی، تفسیر موسع قانون توسط قاضی
judge not, that ye be not judged(انجیل) درباره ی دیگران قضاوت نکن تا خودت مورد قضاوت قرار نگیری
خردمند، عاقل، با تمیز، خردمندانه، عاقلانه، ناشی از تشخیص درست
کلاهی که دادرس هنگام صدورحکم اعدام برسر میگذارند
[حقوق] محکوم له (کسی که به حکم دادگاه طلبکار شناخته شود)
روز داورى، روز رستاخیز
دادگاه
قضاوت، منصب قضا سایر معانی: (مقام یا مسئولیت یا دوران تصدی قاضی) قاضی گری، شغل قضاوت، دوران قضاوت، کادیکی
خطای داوری، اشتباه در قضاوت
(فوتبال امریکایی) داور جلو دروازه (که حرکات دریافت کنندگان پاس و مدافعان را داوری می کند)
روز داوری، روز رستاخیز