irregular
معنی
سایر معانی: نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، (دستور زبان) بی قاعده، بی بندوبار، بی قانون، بی حساب و کتاب، (کالا) معیوب، عیب دار، نقص دار، (معمولا جمع) غیراستاندارد، بی قاعده در مورد فعل
[برق و الکترونیک] بی قاعده، نامنظم
[زمین شناسی] بی قاعده، غیر طبیعی
[حقوق] غیر منظم، بی رویه، خلاف قاعده
[ریاضیات] نامنظم، بی قاعده، غیر عادی