irregular
/ɪˈreɡjələr/

معنی

غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه
سایر معانی: نامنظم، ناهنجار، بی انتظام، غیرطبیعی، نابهنجار، (ارتش) چریکی، ناصاف، ناراست، نامستقیم، نامتناسب، ناهموار، (دستور زبان) بی قاعده، بی بندوبار، بی قانون، بی حساب و کتاب، (کالا) معیوب، عیب دار، نقص دار، (معمولا جمع) غیراستاندارد، بی قاعده در مورد فعل
[برق و الکترونیک] بی قاعده، نامنظم
[زمین شناسی] بی قاعده، غیر طبیعی
[حقوق] غیر منظم، بی رویه، خلاف قاعده
[ریاضیات] نامنظم، بی قاعده، غیر عادی

دیکشنری

بی رویه
صفت
irregular, promiscuous, atypical, loose, desultory, rulelessبی قاعده
irregular, immethodicalبی رویه
unusual, abnormal, uncommon, eccentric, eccentric, irregularغیر عادی
irregular, disheveled, disordered, sloppy, unequal, untidyنا مرتب
irregularخلاف قاعده
atypical, uncommon, irregularغیر معمولی
irregular, anomalous, desultory, disordered, disorderly, immethodicalبی ترتیب

ترجمه آنلاین

نامنظم

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.