معنی

راهنما، رهبر، هادی، کتاب راهنما، تعلیم دادن، راهنمایی کردن
سایر معانی: ارشاد کردن، هدایت کردن، آموزش دادن، رهنمود دادن، راهنما شدن، بلد، رهنمون، راهدان، راهبر، مهمان دار، (در ماشین) دستگاه تنظیم سرعت، (ارتش) سرباز راهنما(که جلو ستون حرکت کرده و طرز گام برداری و مسیر را تعیین می کند)، نفر راهنما
[کامپیوتر] خط راهنما - انجمن بین المللی استفاده کنندگان کامپیوترهای بزرگ IBM Guidance of Uwsers of Grated Data Processing Equipment .
[ریاضیات] بست، راهنمایی کردن، کلید، ضامن، راهنما، گیره، هادی
[معدن] هادی (ترابری)
[کوه نوردی] راهنما

دیکشنری

راهنما
اسم
guide, guidance, guideline, leader, advisor, indexراهنما
conductor, guide, directrix, steerer, directressهادی
leader, head, guide, rector, premier, pilotرهبر
guidebook, manual, handbook, guide, directoryکتاب راهنما
فعل
usher, guide, instruct, steer, cue, heraldراهنمایی کردن
teach, educate, train, enlighten, instruct, guideتعلیم دادن

ترجمه آنلاین

راهنمای

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.