frost
معنی
سایر معانی: (شبنم یخ زده) بشم، بشمه، پشک، برفک، یخبندان، سرمای بی موقع (که به محصول آسیب می رساند)، هوای زیر صفر درجه، هوای یخبندان، (رفتار یا احساسات یا سبک) سردی، از برفک پوشیده شدن، بشم زده کردن، پشک کردن، (سرما یا یخبندان) آسیب رساندن (به محصول کشاورزی)، از بین بردن، پژمرده کردن، (شیرینی) شکر پاشیدن روی، با لایه ای از خامه یا شکر پوشاندن، (شیشه و غیره) مات کردن، کدر کردن، (عامیانه - کتاب یا نمایش و غیره) ناموفق، (که کارش) نگرفته، (آرایش و رنگ زدن گیسو) مش کردن، (خودمانی) آزردن، خشمگین کردن، اذیت کردن، رابرت فراست (شاعر امریکایی)، ژاله، ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن
[عمران و معماری] یخبندان - یخچه - یخ ژاله - یخ شبنم - بشمه - سرماریزه
[زمین شناسی] یخبندان نهشته ای دانه ای یا فلسی از بلورهای یخ که محصول تصفیه بخار آب روی سطحی است که دمای آن پایینتر از نقطه انجماد می باشد. مقایسه شود با: dew. مترادف: hoarfrost.
[آب و خاک] برفک، هسر