معنی

قاب، اسکلت، چهارچوب، قاعده، چارچوب، سفت کاری، ساختمان، بدن، تنه، بیان کردن، تنظیم کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن
سایر معانی: بدنه، استخوان بندی (ساختمان و پل و غیره)، هیکل، اندام، پیکر، جثه، چارچوبه، فرتورجا، (نجاری) چارچوب (در یا پنجره و غیره)، هر ماشین یا ابزاری که بر چارچوبی قرار گرفته باشد، زمینه، روحیه، وضع، (خانه) چوبی، دارای اسکلت چوبی، تدوین کردن، ساختن، انشا کردن، گفتن، تعدیل کردن، (حقوق - عامیانه - شهادت یا مدرک و غیره ی دروغین دادن به منظور گناهکار جلوه دادن آدم بیگناه) تقصیرکار جلوه دادن، پرونده سازی کردن، پاپوش درست کردن، توطئه کردن، پاپوش سازی، (در اصل - هر چیزی که از پهلوی هم گذاری بخش های مختلف طبق طرح معینی درست شده باشد) ساختمان، سازه، ساختار، نظام، (اتومبیل) چارچوب (که شاسی برآن سوار است)، اسکلت ماشین، (عینک) شاخ، دور عینک، قاب عینک، نظام موجود، حکومت وقت، (فلیم سینما) قاب، (تلویزیون) تصویر، (بیلیارد و پول و بولینگ) یک دوره بازی، (کشتی سازی) اسکلت کشتی، (مهجور) موجب شدن، باعث شدن، قالب، کالب، (مهجور) رفتن، ادامه دادن، جانشین شدن، (ریاضی) کنج، دستگاه مختصات، طرح کردن، فرمول، منطق
[حسابداری] شکل ارائه، چارچوب
[سینما] هریک از تصویرهای روی نوار فیلم - کادر - نسختین کادر - کوچکترین واحد ساختمانی یک فیلم - کادر فیلم سینما - کادر تصویر فیلم - کادر تصویر - یک تصویر واحد / یک کادر فیلم - قاب - تک عکسها - تک عکس - تک تصویر - تصویر واحد در روی یک نوار فیلم / قاب تصویر - اولین نقطه - قاب گیری
[عمران و معماری] قاب - چهارچوب - شاسی - باربست - قالب
[کامپیوتر] قاب، فریم - 1- یکی از تصاویر متوالی در ویدیو یا انیمیشن . وقتی این تصاویر به سرعت یکی پس از دیگری نمایش داده می شوند، احساس حرکت به وجود می آید. 2- ناحیه ای کادربندی شده در یک صفحه ی وب .نگاه کنید به frame HTML . 3- ناحیه ای کادربندی شده که قرار است حاوی متن یا یک گرافیک باشد. - قاب کردن ؛ چارچوب قاب
[برق و الکترونیک] قاب، بدنه، چارچوب - قاب؛ چارچوب 1. تصویر کامل تلویزیونی درلحظه ی معینی از زمان . در سیستم NTSC هر قاب دارای 525 خط افقی است که با آهنگ 30 قاب در ثانیه تکرار می شوند. هر قاب در دو میدان به هم بافته متشکل از 262/5 خط، پویش می شود. 2. تصویر کامل در فیلمهای سینمایی ،برای فیلمهای 35 میلیمتری . در هر ثانیه 24 قاب روی پرده انداخته می شود . 3. ناحیه ای مستطیلی که در سیستمهای نمابر، ابعاد تصویر کپی را مشخص می کند. پهنای قاب نمابر، پهنای خط موجود و آن به میزان مورد استفاده بستگی دارد .
[مهندسی گاز] قاب، چهارچوب، قاب گرفتن، طرح کردن
[زمین شناسی] قالب، کادریک عکس یا تصویر مجزا
[نساجی] دستگاه - ماشین - وسیله
[ریاضیات] چارچوب، اسکلت بندی، بدنه، تنه، شاسی، قفسه، قاب
[معدن] قاب (معادن زیرزمینی)
[پلیمر] قاب، کلاف، چهارچوب
[روانپزشکی] چهار چوب، تنه در هوش مصنوعی، یک سری عناصر ثابت تعیین کننده موقعیت.
[آمار] چارچوب
[سینما] کادرگیری

دیکشنری

فریم
اسم
frame, case, plate, pan, patina, patineقاب
framework, frameچارچوب
frame, doorpost, doorjamb, cratch, window frameچهارچوب
skeleton, frame, staging, chassisاسکلت
building, construction, structure, anatomy, frame, erectionساختمان
trunk, body, stem, jostle, frame, stockتنه
rule, formula, principle, norm, law, frameقاعده
body, frame, microcosm, corporalityبدن
frameسفت کاری
فعل
frameقاب کردن
frameقاب گرفتن
adjust, regulate, redact, formulate, frame, controlتنظیم کردن
frameچارچوب گرفتن
express, say, represent, tell, impart, frameبیان کردن

ترجمه آنلاین

قاب

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.