معنی

خوراک، کرایه، مسافر، کرایه مسافر، مسافر کرایهای، گذران کردن، گذراندن
سایر معانی: (شعر قدیم) رفتن، سفر کردن، روی دادن، اتفاق افتادن، به سر کسی آمدن، انجام شدن یا دادن، صورت گرفتن، خوردن، خوراک به دست آوردن، تغذیه کردن، (تاکسی و اتوبوس و ترن و هواپیما و غیره) پول کرایه، پول بلیط، خوراک (روزانه)، قوت، روزی، (تاکسی و اتوبوس و غیره) مسافر، آورزگر

دیکشنری

کرایه
اسم
rent, hire, freight, fare, lease, freightageکرایه
passenger, traveler, lodger, tripper, pilgrim, fareمسافر
feed, food, meat, cuisine, dish, fareخوراک
fareکرایه مسافر
fareمسافر کرایهای
فعل
pass, survive, avert, while, fare, outwearگذراندن
fare, get on, subsistگذران کردن

ترجمه آنلاین

کرایه

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.