enucleate
معنی
روشن کردن، کندن، توضیح دادن، مغزکردن، هسته دراوردن
سایر معانی: (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن
سایر معانی: (جراحی - غده و دژپیه و غیره را از کیسه یا پوشش خود بیرون آوردن) هسته بری کردن، (قدیمی) شرح دادن، واضح کردن، (زیست شناسی) هسته ی سلول را درآوردن، بی هسته کردن، مج روشن کردن
دیکشنری
انعکاسی
فعل
enucleateمغزکردن
enucleateهسته دراوردن
dig, peel, pull, gully, gnaw, enucleateکندن
clarify, turn on, illuminate, elucidate, light, enucleateروشن کردن
explain, illustrate, elucidate, clarify, clear, enucleateتوضیح دادن
ترجمه آنلاین
هسته دار کردن