element
معنی
سایر معانی: (هر یک از چهار عنصر آب، آتش، هوا و خاک که در قدیم همه ی اجسام را متشکل از آن می دانستند) آخشیج، (هر یک از این چهار عنصر به عنوان زیستگاه هر موجود) محیط طبیعی، محیط مناسب (بیشتر به صورت: in (or out) of one's element)، محیط دلخواه، عامل، سازه، (شیمی - کامپیوتر) عنصر، (در ماتریس) درآیه، بنست (بن + است)، بیخ، (ریاضی) بنیاد، بن پار، جز، اصل (اصول)، مبنا (مبانی)، (در برخی ماشین های تحریر) گوی (که روی آن حروف حک شده است)، توپی، ماتریکس، (کلیسا) نان و شراب (در عشای ربانی)، (الکترونیک) المنت، المان، مفتول داغ شو، بن ساز، (ارتش) رکن، عنصر عملیاتی، کنشگر، (فلسفه) اسطقس
[شیمی] عنصر
[عمران و معماری] عنصر - جزء - المان - عضو - قطعه - اساس
[کامپیوتر] عنصر . - مولفه، جزء، عنصر یکی از اقلام در یک ارایه یا فهرست .
[برق و الکترونیک] جزء، عنصر، قطعه 1. بخشی از یک لامپ الکترونی، وسیله ی نیم رسانا، آنتن آرایه ای و امثال آن که کار مشخصی را انجام می دهد. 2. یکی ا ز 112 ماده شناخته شده ای که با روشهای شیمیایی به مواد ساده تر تجزیه نمی شوند . دانشمندان بر این باورند که تعداد کل عناصر سرانجام به 14 خواهد رسید . آخرین عناصر کشف شده عموماً به روش شکافت هسته ای تولید شده اند و دارای عمر بسیار کوتاهی بوده اند. 3. component. - عنصر
[مهندسی گاز] عنصر، جزء، اساس
[نساجی] المنت - عنصر
[ریاضیات] عنصر، عضو
[پلیمر] جزء، المان
[آمار] عنصر , جزء
[آب و خاک] جزء، عنصر، المان