معنی

تحریک کردن، بردن، کوبیدن، راندن، اتومبیل راندن، عقب نشاندن
سایر معانی: رانندگی کردن، (با وسیله ی نقلیه) بردن، - کردن، (به شدت) وادار به کاری کردن، (به کاری) واداشتن، انگیزاندن، کوشیدن، سخت کار کردن، (با فشار) داخل چیزی کردن، (از درون چیزی) رد کردن، (سوراخ) کندن، به جنبش آوردن، به حرکت درآوردن، به جلو راندن، به کار انداختن، (با نیرومندی) پیش راندن، پس راندن، پیشروی، ماشین رانی، (دامداری) گردآوری دام ها برای ذبح یا داغ زدن، دام های گردآوری شده (یا رانده شده)، پیکار، مبارزه، تلاش، پشتکار، اهل کار و کوشش، سخت کوش، (مکانیک) محرک، رانش گر، چرخ دنده ی گردنده، گرداننده، گردانگر، (با ضربه ی چوگان یا راکت و غیره) زدن، (توپ را محکم) پراندن، مشت زدن، ضربه ی محکم، پرانش، موشک پراندن، (شکار را به سوی تله) راندن، (از پنهانگاه بیرون) تاراندن، راه اتومبیل رو، جاده ی اختصاصی، راه ورودی (به کاخ یا خانه ی مجلل)، (فوتبال امریکایی و بازی گلف) درایو، فشار، اضطرار، نیاز سخت، (کامپیوتر) درایو، (روان شناسی) سائقه، کشش، رانه، سائق، بیرون کردن باout، سواری کردن، کوبیدن می  وغیره
[عمران و معماری] کوبش - پیش رفتن - راندن - فروکوبیدن
[کامپیوتر] گرداننده ؛ راندن ؛ تحریک کردن
[برق و الکترونیک] راندن، تحریک
[فوتبال] راندن
[ریاضیات] طی کردن، پیمودن، راه انداز، راندن، کشش، محرکه، محرک
[روانپزشکی] سائق. اصطلاحی با کاربردهای فراوان، برخی کاملاً دقیق و برخی فاقد دقت.

دیکشنری

راندن
فعل
drive, drive away, steer, force, run, dislodgeراندن
take, remove, win, take away, carry, driveبردن
knock, beat, pummel, flail, drive, bruiseکوبیدن
drive, motorاتومبیل راندن
stimulate, annoy, arouse, incense, agitate, driveتحریک کردن
repel, driveعقب نشاندن

ترجمه آنلاین

رانندگی کنید

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.