معنی

تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن
سایر معانی: جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان کردن، (از شغل) برکنار کردن، بیرون کردن، جانشین چیزی شدن، جای چیزی را عو­ کردن
[عمران و معماری] جابجا شدن
[زمین شناسی] جابجا شدن

دیکشنری

جایگزین
فعل
replace, displace, dislocate, translocate, heave, repositجابجا کردن
exile, displace, abandon, banish, deport, expatriateتبعید کردن
surrogate, heir, displace, inherit, supersedeجانشین شدن
displaceجای چیزی را عوض کردن

ترجمه آنلاین

جابجا کند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.