تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن سایر معانی: جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
راستگرد خروج [حملونقل درونشهری] در تقاطعهای جدید، راهی مجزا در کنار راه اصلی که امکان تردد خودروهایی را که قصد گردش به راست دارند، بدون مزاحمت برای دیگر خودروها فراهم می&zw ...
واژههای مصوب فرهنگستان
[برق و الکترونیک] زاویه جابه جایی
[عمران و معماری] مسئله مرزی تغییر مکانی
[برق و الکترونیک] ضریب جابه جایی [نفت] ضریب جا به جایی
[معدن] میدان تغییر شکل (مکانیک سنگ)
[عمران و معماری] روش تغییر مکان - روش جابجایی
[زمین شناسی] فشار جابه جایی فشار مویینگی حداقل مورد نیاز برای وادار کردن یک سیال غیر مرطوب برای وارد شدن به حفرات مویینه در یک محیط متخلخل اشباع شده با یک سیال مرطوب بالاخص وادار کردن نفت یا ...
تغییرحجمسنجی هوایی [تغذیه] تعیین تغییرات حجم اندامها و اعضای بدن ازطریق تغییر حجم هوایی که در آنها جابهجا میشود
[شیمی] جابجایی دو مولکولی
[نفت] مرکز جابه جایی
[عمران و معماری] مولفه تغییر مکان