dispensable
/ˌdɪˈspensəbl̩/

معنی

عرضی، غیر ضروری، چشم پوشیدنی، صرفنظر کردنی، چاره پذیر، معاف کردنی، غیر واجب
سایر معانی: نابایسته، دورافکندنی

دیکشنری

غیر ضروری
صفت
unnecessary, dispensable, useless, undue, inessential, unessentialغیر ضروری
dispensableچشم پوشیدنی
dispensableصرفنظر کردنی
dispensable, remediableچاره پذیر
dispensableمعاف کردنی
transverse, accidental, lateral, transversal, latitudinal, dispensableعرضی
unnecessary, dispensable, inessentialغیر واجب

ترجمه آنلاین

غیر قابل مصرف

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.