dispensable
معنی
عرضی، غیر ضروری، چشم پوشیدنی، صرفنظر کردنی، چاره پذیر، معاف کردنی، غیر واجب
سایر معانی: نابایسته، دورافکندنی
سایر معانی: نابایسته، دورافکندنی
دیکشنری
غیر ضروری
صفت
unnecessary, dispensable, useless, undue, inessential, unessentialغیر ضروری
dispensableچشم پوشیدنی
dispensableصرفنظر کردنی
dispensable, remediableچاره پذیر
dispensableمعاف کردنی
transverse, accidental, lateral, transversal, latitudinal, dispensableعرضی
unnecessary, dispensable, inessentialغیر واجب
ترجمه آنلاین
غیر قابل مصرف
مترادف
disposable ، excessive ، expendable ، minor ، needless ، nonessential ، removable ، superfluous ، trivial ، unimportant ، unnecessary ، unrequired ، useless